www.moinzadeh.com


 
zohor.jpg (348949 bytes)
zohor.jpg (348949 bytes)
besharat2.jpg (12881 bytes)
ayakhoda.jpg (348949 bytes)
komedikhodayan.jpg (298981 bytes)
ansooyesarab.jpg (282884 bytes)
khayam.jpg (483390 bytes)
 

payambarankherad.jpg (257548 bytes)

 

ماهنامه:  روزگار نو

چاپ پاریس آبان 1377

 

از: اسماعیل پور والی

   

 خدای «آنسوی سراب»

 

خیلی پیش از آنکه در عرصهٌ روزگار ادیانی بیاید که در آنها، خدا خالق انسان باشد، انسان هایی که درعرصهٌ جهان جولان می دادند، مدت های مدید خالق خداهای جوراجوری شدند و لاتعد و لاتحصی خدا ساختند: خدای آسمان... خدای دریا... خدای ماه، خدای خورشید... تا اینکه قوم یهود پیشکسوت تک خدایی شد.... و به تدریج این تک خدایی، جای چند خدایی را گرفت، منتهی در این تک خدایی، نه فقط این خدای واحد به نسل انسان به چشم بنده و برده نگاه می کرد، بلکه انتظار داشت که این بردهٌ او، در هیچ شبانه روزی از نیایش و ستایش خدای خود غافل نماند تا اجر او پس از مرگ، بهشتی باشد که خدا آن را برای بندگان صادق خود در نظر گرفته بود. جایی که در آن ارضای پائین تنه، بنابر روایات متعدد، بر سایر مواهب می چربید و الا سر و کارش با جهنمی می افتاد که زجر و عذاب و شکنجه اش جاودانه است.

راست است که در طول قرون و اعصار زیاد نبوده اند کسانی که مثل «ناصر خسرو» این قبیل حرف ها را چندان بجد نگیرند و حتی سر به سر خدا بگذارند که :

خدایا راست گویم فتنه از توست      ولی از ترس نتوانم چغیدن(دم زدن)

اگر ریگی به کفش خــود نداری      چرا بایست شیطان آفریدن

یا خیام وار، به بعضی از وعده های آن دنیای نیامده، نیشخند بزنند که :

گویند بهشت و حور عین خواهد بود 

 آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک 

 چــــون عاقبت کار چنین خواهد بود

اما کسانی هم که در مبالغهٌ کار خدا آنقدر پیش بتازند که به پای سعدی برسند، به نوبهٌ خود انگشت شمار می باشند که می گوید:

-     «منت خدای عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو می رود ممد حیاتست و چون بر می آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب...» که معنایی جز این ندارد که برای هر نفسی باید دو بار شکر خدا را بجا آورد و به همین جهت متعاقب آن می افزاید:

 از دست و زبان که بر آید        کز عهدهٌ شکرش به در آید؟!

در برابر یک چنین گزافه گویی هایی، پنج قرن بعد، ترجیح بند «هاتف اصفهانی» یک منظومهٌ تمام عیار عاطفی و احساسی صرف است:

ای فدای تو هم دل و هم جان/ وی نثار رهت همین و همان.

 دل فدای تو چون تویی دلبر  / جان نثار تو چون تویی جانان

  دل رهاندن ز دست تو مشکل / جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو راه پر آسیب      / درد عشق تو درد بی درمان

 بندگانیم جان و دل بر کف      / چشم بر حکم و گوش بر فرمان

 گر دل صلح داری اینک دل    / ور سر جنگ داری اینک جان

تا بالاخره به این نتیجه میرسد که : یکی هست و هیچ نیست جز او/ وحده لا الله الا هو.

با این همه، آن سدی که با گلستان سعدی، در جهت حفظ حرمت خدا، چند قرنی پا گرفته و آشکارا جا افتاده بود و بر حسب معمول چنین مینمود که در آثار ادبی رایج، امری خلاف آن مجال بروز و ظهور نمی یابد، از اوایل قرن بیستم، همزمان با پیدایش نهضت مشروطیت یک مرتبه ترک برداشت.... این فقط «عشقی» نبود که می گفت:

 من که خندم نه بر اوضاع کنون می خندم    من بدین گنبد بی سقف و ستون می خندم

 تو به  فرمانده اوضاع  کــنون  می خندی 

   من بـــه فرماندهی کــن فیکون می خندم

صدای کسانی نظیر ایرج میرزا در آمد بود که :

 آخدا خوب که سنجیدم من   از تو هم هیچ نفهمیدم من

 گر بود زندگی، این مُردن چیست؟   این همه بردن و آوردن چیست؟

 تو چو آن کوزه گر بوالهوسی    که کند کــوزه به هر روز بسی خوب چــون سازد و آماده کند    به زمین کوبــد و درهــم شکند بــاز مـــرغ هــوسش پر گیرد    عمل لغو خـــود از ســـر گیرد

که دنبالهٌ مباحثی از این دست است که «علی اکبر سعیدی سیرجانی» را وامی دارد که شعر«خدا ناشناس» را بسازئ که :

  خبر داری ای شیخ دانا که من 

       خدا ناشناسم خدا ناشناس

   نه سر بسته گویم در این ره سخن  

 نه از چوب تکفیر دارم هراس

 

با این مقدمات، در این آخرین سالهای قرن بیستم، عجیب نیست که ما در کتاب «آنسوی سراب» نوشتهٌ «هوشنگ معین زاده» با خدایی آشنا بشویم که هیچ شباهتی با این خداهایی که تا حال می شناختیم نداشته باشد.... و حاصل چند جلسه ملاقات و گفت و شنود و مباحثه و مذاکرهٌ «نویسنده کتاب» با این خدا، در بخش آخر مقوله زیر عنوان «یک خدای خوب» چنین خلاصه شده است:

 

اسماعیل پور والی سه صفحه از کتاب «آنسوی سراب» را آورده و در پایان می نویسد:

 

بدیهی است وقتی این نوشته به پایان می رسد، برای عده ای این سئوال پیش می آید که این خدایی که «معین زاده» پیدا کرده به چه دردی می خورد؟  راستش این است که نویسندهٌ «آنسوی سراب» با اینکه خیلی چیزها را بی رودربایستی گفته، اما جواب این سئوال را به عمد نداده است. زیرا یقین داشته است که هر کس این کتاب را با دقت بخواند، جواب این سئوال را نیز در آستین خواهد داشت. چون خدا چیزی جز «خودآی» نیست و هر کس به خود بیاید، خدایش را در خود می یابد، خدایی که در عرف و عادت، در وضع موجود، ما آن را در قالب «وجدان» خود می شناسیم و آن را داور خود می دانیم.

بلی، باید کتاب «معین زاده» را خواند تا در «آنسوی سراب» شاید که به آب رسید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Copyright © 2004, All rights reserved. Created by The Iranian cultural foundation . www.farhangiran.com   E-mail: webmaster@farhangiran.com