www.moinzadeh.com


 
zohor.jpg (348949 bytes)
zohor.jpg (348949 bytes)
besharat2.jpg (12881 bytes)
ayakhoda.jpg (348949 bytes)
komedikhodayan.jpg (298981 bytes)
ansooyesarab.jpg (282884 bytes)
khayam.jpg (483390 bytes)
 

payambarankherad.jpg (257548 bytes)

 

آيا خدا مرده است؟ (١)

هوشنگ معين زاده، چاپ آلمان، مهرماه ١٣٨١

• شکل گيری اد بيات « دين ستيز» اعتراضی ا ست خردمندانه به خيره سريهای نفرت انگيز حاکمان و فقيهان.  پند تاريخ را نبايد فراموش کرد: هرزمان که تظاهر به دين اوج گرفته عکس العمل های اعتراضی نيز درجلوه های گوناگون شکل گرفته است.

• معين زاده در سير خيالی از زمين خاکی کنده ميشود و درگستره آسمان ها به پرواز درميآيد. با حضرت خضر که درسيمای کلوشار بر او ظاهر شده (درفرانسه کلوشار به جماعتی گفته ميشود که بی خانمان و ولگرد و هميشه مست اند.) به معراج ميرود

رضا اغنمی

 

جمعه ٢۵ دی ١٣٨٣ – ١۴ ژانويه ٢٠٠۴

هوشنگ معين زاده، چاپ آلمان، مهرماه ١٣٨١

ناشر: انتشارات آذرخش

تکفير و قتل نفس، تعبير دينی مخالف کشی قدرتمندان،  و يادگاری از دوران های دور و دراز باستانی ست.  با ظهور اديان و  بهره گيری از اين دو ابزار خونين، نفس کشی درسايه مشروعيتِ آئيني، متحول شد ودراديان الهی درکتاب های  به اصطلاح آسماني،  به عنوان کلام خدا رسميت پيدا کرد.  ازآن پس، خدای لايزال آسمانی و عادل و مهربان،  با صفاتی از خشم و کينه و کين خواهي، سرنوشت  بندگانِ عصيانگرش را به معدود سوداگر بهشت و جهنم واگذاشت. آنچه  پنهان ماند  چرائی و چگونگی تصرف يکجانبه  و تفويض « قدرت خدائي »،  به قدرتمداران بود که زير چتر غفلت ها رنگ باخت و فراموش شد.  ولی آنان که درراه کسب قدرت مصمم بودند  با رفتارهای هشيارانه به مقصود رسيده بودند. آنان، از گوهر« هستي»  به درستی  آگاه بودند وبا اطمينان وآرامش خيال، سرنوشت انسان را با دنيای مجهول آينده وآفريننده هميشه نامرئی آن گره زدند.

 با اين تمهيدات، قدرتمندان از همان آغاز، با اعتقاد  به نهادينه کردن «حفظ  قدرت» ،  رستاخيز و واهمه های دوزخ وبرزخ را جدی نگرفتند.  برای تحکيم موقعيت خود،  با تدوين احکامِ زنجيره ای از زبان خدا، اقوال الهی را درهاله ای ازحقيقت و تقدس گسترش دادند . راه اندازی نخستين سازمان های اوليه مذهبي،  درجلب و جذب عوام؛  حلقه های اسارت بشر را پی ريزی کرد. «اطاعت» در برابر «عصيان»  برای شکستن حصار نافرمانی ها، با تبيين هولناکترين وحشت و عذاب درکتب آسماني؛  برگزيدگان را روح تازه ای دميد.  مذهب از اهرام های قدرت  شد.  تاخت  وتاز  حاکميت خونين مسيحيت، در قرون گذشته از پديده های دينی بود که در بخشی از جهان، فاجعه های ننگينی به بار آورد.

سال ها بعد، د ر دهه های پايانی قرن بيستم  نمونه ديگر اين قبيل قدرت نمائی ها ،  درايران شکل گرفت.  فقهای اسلامی با بهره گيری ازباورهای ايمانی مردم،  يکی از سياهترين حکومت های دينی جهان را تشکيل دادند.  نهب وغارت بيت المال،  تجاوز و قتل نفس و کشتارهای دسته جمعی فقيهان، فجايع  مغول و هجوم وحشيانه بيگانگان را در حافظهء قومی زنده کرد و دور باطل تاريخ،  و تلنگری ديگر که برخواب رفتگان اين سرزمين باستانی زده ميشد،  چنان هولناک بود که در پس قرنها خاطره مزدک کشی انوشيروان عادل!  دراذهان ايرانيها قوت گرفت.  فاجعه آفرين زمانه، اين بار پيرمردی بود با عبا و نعلين؛  با همان رسالت نوشيرواني!  و شگفت اينکه  با هجوم اسلام  به ايران، و مبشران «عدالت اسلامي» مزدک کشی نوشيروانی ادامه پيدا کرد با جامه اسلامی و  دراين ميان،  تنها نام جلادان جا به جا شد.  « حاکم شرع  و فقيه» جای «مغ» را گرفت. انديشه کشی دراين سرزمين با "مزرهای پرگهر" رسالت اصلی  قدرتمندان غالب است. از تکفير ابوعلی سينا و دارکشيدن منصور حلاج و غل و زنجير بستن و حلق آويزکردن عين القضاة همدانی  وکشتن سهروردی و ملحد خواندن حافط بگير تا خفه کردن طاهره قرة العين و قتل کسروی و صدها متفکر وانديشمند که در مسلخ فکر کشی قربانی شدند.  

 

در حکايتهای تاريخی آمده است که انوشيروان عادل می خواست طرح جديدی درباره ماليات را به اجرا درآورد.  روزی در مجلسی که با حضورمستوفيان تشکيل داده بود می پرسد :«اگر کسی نطری دراين باره دارد بگويد» يکی از منشيان دست بلند کرده وبا نظر مخالف سخنانی  ميگويد. شاه عادل! از اظهار نطر منشی دل آزرده شده دستور ميدهد با قلم آنقدر سر منشی بزنند تا توبه کند و در مقابل سخن  شاه عرض اندام نکند. « منشيان آن قدر به سرآن بيچازه زدند تا جان به جان آفرين تسليم کرد.»

چهارده پانزده قرن بعد اين واقعه به شکل ديگری دراين سرزمين رخ ميدهد.  درهمان دوران تجددخواهي، چند دهه پيش.

واقعا که سرگذشت اين مرد آگاه و دلسوز دراين برهوت سوزان بی انديشه وکوير فکری عبرت آموز است.

ميرزا يوسف خان مستشارالدوله، از پيشروان و آگاهان دوران قاجار است که سالها در مآموريت های روسيه و فرانسه و مسافرت و ملاقات با ميرزاملکم خان، با مشاهده اوضاع اروپا و مقايسه وضع مردم و رفتار دولت های اروپا؛ به اين نتيجه ميرسد که فلاکت و بدبختی مردم ايران از بی قانونی است. رساله ای می نويسد: « مستشارالدوله درتاريخ نشرانديشهء ازادی درايران مقام ارجمندی دارد. او اصول افکار سياسی خودرا در رسالهء يک کلمه، که به سال ١٢٨۷ هچری قمری درپاريس نوشته بيان کرده است.» از صبا تا نيما ج اول ص ٢٨٢ چاپ، انتشارات نويد١٣۶۷ آلمان. « ناظم الاسلام کرماني، مؤلف "تاريخ بيداری ايرانيان" که خود عضو انجمن مخفی بوده است، در باره اين کتاب گويد "برای اجزای انجمن مخفی سرمشقی وافی بود و درواقع دستور العملی بود که از آن قرار رفتار می شد." زيرنويس همان ص.

رساله « يک کلمه» طی نامه ای به ناصرالدين شاه فرستاده شد. به دستورشاه،  نويسنده با کنده و زنجير در زندان رکنيه قزوين به سياه چال محکوم و «گويند در زندان چندان زجر و آزارش دادند و کتابچه را به سرش کوفتند که چشمانش آب آورد و چندسال بعد به سال ١٣١٣ هجری قمری به بيچارگی درگذشت.» همان ص ٢٨٣

درادامه اين خشونت نهادی شده است که با فرمان آقای خميني، در فردای سرکشيدن جام زهر از جنگ بی سرانجام ايران و عراق با آن همه فاجعه های سنگين و هولناک، هزاران تن از فرزندان معصوم اين سرزمين، درزندانهای مخوف فقها؛ سلاخی ميشوند وانبوهی از مادران  و پدران داغديده سياهپوش ميکنند؛ اين ها وارثان نسل مزدکيانند با داغی به وسعت وطن؛ زخم ها با ماست  داغ ها با ماست تا بيدار نشويم؛  جهل  را نشناسيم  همينيم و همين!

 

 

شکل گيری ادبليات «دين ستيز» اعتراضی ست خردمندانه به خيره سريهای نفرت انگيز حاکمان و فقيهان.  پند تاريخ را نبايد فراموش کرد: هرزمان که تظاهر به دين اوج گرفته عکس العمل های اعتراضی نيز درجلوه های گوناگون شکل گرفته است.

پس از انقلاب ١٣۵۷ در پی حاکميت مطلق ملايان،  جنگ و ستيزبا مذهب رونق گرفت. نگاه به  گذشته ها و حسرت از دست رفته های دور و دراز مورد توجه و

با زبينی عده ای قرار گرفت. برخی ها به زرتشت روی آوردند عده ای به مسيحيت و ...  خيلی ها اسم عوض کردند. علی و زهرا کوروش و تهمينه شدند.  تند رويهای شرم آور هم شد که بيشتر فحاشی بود به باورهای ايمانی مردم که تنها گناهشان اين بود که با  رسوم اسلامی تربيت شده بودند و اعتقاداتی داشتند. اين ها عکس العملی بود از رفتار ناپسند حکومت و نصايح و مواعظ تکراری و  تهوع آور اوهام پرستان که قرن ها سخن از خدا و تقوی و بی نيازی از حب و بغض جهان خاکی کتابها نوشته و گوش فلک را پر کرده بودند ...   که به يک باره چون حبابی ترکيد تعفن و زهراب خدعه و ريای رياکاران؛ جامعه را گيج و مسموم کرد؛  درتاريخ ماند و ماندگار شد تا نسل های آينده و آيندگان اين سرزمين بلاخيز بدانند  که دين و دينمداران با ملت ايران چه ها که نکردند ! کاری که بنا به شواهد مکتوب تاريخی تنها غارتگران و مهاجمان بيگانه با گذشتگان دراين سرزمين کرده بودند اين بار خودی و درونيها، همسايه های ديوار به ديوار؛ همانها که ماه و سالی چند بار سر سفرهء همديگر طعام ميخوردند.  در غم و شادی  همديگر شريک بودند به ناگهان يورش آوردند  باهرکس که موی پيرمردرا درماه نميديد دشمن شدند و دريدندش.  اندکی بعد ريش و عبا و عمامه هويت شد. هويت قدرت غالب برای قتل عام دگرانديشان و غارت و تجاوز عريان؛ زمينهء تازه ای شد برای رونق ادبيات دين ستيزی و شگفتا که اين بار زير نگين «دولت ديني»، «دين ستيزي» شکل گرفت و گسترش پيدا کرد.

اگر عرب ها با هدف کشورگشائی «اسلام»  به ايران هجوم آوردند تا دين خود را به مردم تحميل کنند جنگ بود و غارتگري. برنهاد اصولی که رسم  زمان بود مانند حمله مغول، همانطوری که بعدها نادرشاه فرزند شمشير بر سر مردم هند آورد با آن همه غارت و چپاول. ولی آن چه درسال ١٣۵۷ درايران  اتفاق افتاد اگر چه انقلاب بود با اهدافی بزرگ و برخاسته از دل ملتی که پر از حقارت بود در حلقه اسارت معدودی فرورفته درآمريت های کهن و عقب مانده تر بودند از زمانه؛ حتا از پيشروان کوچه و بازار و عوام. و آن قدرتمدار درقدرت نيز اگر رئوفتی در دل داشت که قطعا داشت در ميان حلقه چاپلوسان بيمايه از شنيدن خدايگان،  خدايگان ، -  همانها که با اخطار ژنرال هويزر امريکائی با صدور اعلاميه ای کشور را دربست دراختيار ملايان گذاشتند -  جز سکوت سکر آور و گرفتار آن بيماری کشنده – که بعدها معلوم شد –   وسالها پنهان کرده بود، چرا؟  به چه علتی مکتوم نگهداشته بود؟ حتا از نزديکانش. پس مسئوليت کشورداری کجا رفت؟ سرانجام زير پايش خالی شد بد و خوب اعمالش درنيرنگ بازی های قدرتمداران  جانشين، يکسره رنگ خيانت گرفت که صد البته يک طرفه بود و پرت و اميد اينکه فرزانه ای را اراده و توانائی باشد تا روزگار او را داوری کند . همچننين برآمدن عمامه داران را که عمری مجيزگوی شاهان بودند چرا رنگ عوض کردند و به ناگهان تفنگ در دست به نماز ايستادند برای حفظ بيضه اسلام. مگر اينها درد اسلام داشتند؟ کيست که نداند اسلام وسيله ای شد برای قبضه قدرت. شگفتا که هر که را کشتند مسلمان بود و مسلمان زاده نه کافری بينشان بود ونه بيديني! تنها فکرها متفاوت بود. فکرها را ميکشتند. قتل عام انديشه ها  بود و تکرار چند بارهء  تاريخ . قدرت افتاده بود دست بدوی ها.  تخمه های نخستين پيروان اسلام که اگر در شروع کار ايمان و باوری هم در دل ها بود، فدای ثروتها و مسندهای باد آورده شد . اهرم های قدرت بی آنکه سزاوار باشند به دستشان افتاد. مزه قدرت را چشيدند. عيش و نوش و لذت بود.  دين سياسی شد. اخلاق ملی رنگ باخت. از دين و ايمان پوسته ای بجا ماند. پوسته ای خونالود. وخدا شد وسيله ارعاب و ابزاری برای تجاوز. تزوير و ريا کاری دينمداران و چپاول بيت المال برگ تازه ای از استبداد و فساد دينی را مقابل چشمان حيرت زده مردم  گشود.

ديدند که اهل عمائم برای غارت ازابزار تمدن سود بردند و ميبرند درخالی که به تمدن دشنام ميدادند. تکنيک تمدن را برای دار کشيدن انديشهء تمدن به کار گرفتند،  انديشه  تمدن امروزی را.   ديدند که وحشت از بيداری مردم،  راه افتادن و سخن گفتن از آزادی و بيان انديشه خواب از چشم غارتگران و پاسداران سنت ربوده است. هنوز هم فکر کشی ادامه دارد. می کشند تا بدويت حفظ شود. ديدند که قدرت مسلط بنيادش برحفظ سنت و وحشت است. سنت عهد عتيق، با شيوه های دوران جاهليت، سنگسار زن، درآوردن چشم، بريدن سر و اره کردن دست و پا، طولی نکشيد که انقلاب از مفهوم ذاتی  خالی شد. « حمله دوم عرب»  بر سرزبان ها افتاد.

 

سرخوردگی ها بستر مناسبی شد برای انديشمندانی که اهل درد بودند. درماجرای روشنگری دين و مذهب تـآـملاتی داشتند. واگرچه به تشخيص عده اي، برخورد با باورهای ايمانی مردم ناخوشايند بود و خطرناک؛ اما اهل انديشه سکوت را جايز ندانسته درمقابل هجوم اين آفت کشنده قد علم کردند. گرد و غبارها را زدودند. دفترهای کهنه را گشودند. آغازی ديگر برای چندمين بار. بعد از برخوردهای درخشان عبيد زاکانی در قالب طنز و هجو در قرون گذشته و بعدها ميرزافتحعلی آخوندزاده، عبدالرحيم طالبوف و ...   درگذشته های نزديک صادق هدايت، احمد کسروي، ذبيح بهروز و  ...   اما با اقتدار سياسی ملايان، ادبيات روشنگری و دين ستيزی وارد مرحله ای تازه ميشود؛  جدی تر از گذشته ها. «آيا خدا مرده است؟»  از انهاست. دنباله فکريست که علی دشتی با (٢٣سال) و شجاع الدين شفا با (ازکلينی تاخمينی  و ...  دراين اواخر با تولدی ديگر)*  واثر بسيار درخشان و پژوهش استادانه دکتر الفبا درکتاب «وانسان خدارا آفريد» ،  که از بهترين پژوهش هائيست درزمينه اديان با بهره گيری از روش های علمی که درخارج از کشور منتشر شده است. حتما ديگران هم دراين زمينه تحقيقاتی انجام داده اند که صاحب اين قلم بی اطلاع است به هرحال حسن کار هوشنگ معين زاده دراينست که انتقادات ونظرات بنيادی خودرا به صورت داستان و اول شخص مفرد شروع و به پايان ميرساند. وسواس درامساک از بدگوئيهای رايج ومبتذل را مد نظر دارد. زبانش متين و عقلايی است.

نويسنده در «درآمد»  کتاب آن توهم بی مورد را که دربدايت امر – از تيتر کتاب – بردل نشانده می زدايد. مينويسد: «که من به عنوان يک خداشناس و خدا دوست با دلی آسوده و انديشه ای فارغ از حب و بغض ... » و بعد اشاره ای دارد به ملا صدرا ومقدمه ای که دکتر علی اصغر حلبی برآن نوشته وبعد فهرست دو صفحه ای درتبيين گوناگونی مطالب و در به در کوچه به کوچه به دنبال خداست. دراين مسافرت خيالی با فکری نقادانه پای صحبت خيلی ها می نشيند: از عقل و حقيقت گرفته تا مسيح و خدايان هندی و اهورا و مزدا و ...  همراه و همپياله است. عشق به درک حقيقت و رنجی که بردل دارد ازبرگ برگ کتاب پيداست همچنان سنگينی دردی که از جهل و جعل بردوش ميکشد. قبلا اشاره کردم که کتاب به صورت داستان نوشته شده و با نثری ساده و دلنشين که گوشه هائی دارد طنز آمير با لحنی گزنده توام با وقار کلام که برخواننده تآثيری نيک ميگذارد. «آخوندهای شيعه، حتا اگر بو ببرند که خدای جل و جلاله هم مثل هر موجود  جانداری مردنی است و ممکن است زبانم لال بعد از هزارسال يا يک ميليون سال بميرد، اين جماعت از هم اکنون حساب شماره صدی دريکی از شعب بانک صادرات «سويس» به نام مقبره و مزار خدای الرحمن باز ميکنند و شروع ميکنند به حساب بابا از مردم ساده لوح و بی فکر و خيال شيعه مذهب ايران پول و طلا و جواهر جمع کردن و به دنبالش توليت و نيابت و توليت مزار و مقبره شريف خدا انتخاب کردن و زيارتنامه نوشتن و تورهای زيارتی راه انداختن و بقيه قضايا.» ص ۵٠

نويسنده در بی اعتنائی خدا به پيامبران خود که در روزهای سخت و فلاکتبار به دادشان نرسيده گفتنی های جالبی دارد. درباره حضرت عيسا که جهانيان  او را پسر خدا ميشناسند، مينويسد: «بيچاره عيسا از درد و رنج صليبی که با خود حمل ميکرد تا به مسلخ گاه خود برود وحلقه خاری که به عنوان تاج پادشاهی يهود برسرش نهاده بودند که تيغ های تيزش سر و صورت او را خونين کرده بود مدام فرياد ميزد: پدر  پدر!  چرا مرا فراموش کرده اي؟ و پدر که همان خدای عزوجل باشد کمترين توجهی به پسر خود يا پيغمبر خود نميکرد و گذاشت که او را با خواری همراه راهزنان مصلوب کنند.»  ص ۵۵

معين زاده در سير خيالی از زمين خاکی کنده ميشود و درگستره آسمان ها به پرواز درميآيد. با حضرت خضر که درسيمای کلوشار بر او ظاهر شده (درفرانسه کلوشار به جماعتی گفته ميشود که بی خانمان و ولگرد و هميشه مست اند.) به معراج ميرود. قرار است حضرت خضر او را به مکه ببرد. «کالسکه ما بعد از دقايقی  به آرامی در مکه فرود آمد.  اما عجيب بود که پس از لحظاتی شهر مکه شبيه زادگاه اجدادی من "اهر"  اهر ارسباران درآمد که در حاشيه آن به جای "کعبه"  مسجد حاج معين پدربزرگم قرار داشت. مقصد بعدی آن دو مسجد الاقصی دراورشليم است..  وقتی کالسکه ما در اين شهر فرود آمد شهر اورشليم نيز شبيه شهر تبريز آمد که درآنجا پا به هستی گذاشته و چشم به دنيا گشوده بودم.  مسجدالاقصی نيز همان مسجد کبود شهر تبريز بود که در دوران کودکی بارها وقتی پدرم مشغول نماز خواندن دراين مسجد بود  من در حياط و درکنار آن بازيگوشی ميکردم ... »  ص ١۵۹

نويسنده در سير آفاق وانفس همچنان ميچرخد و ميگردد. پرده دارانِ اديان را به چنگ آورده،  پرده و پرده دار را زيرنگاهِ تيز خواننده به پرسش ميگيرد و دراين مناظره هاست که گذشته ها جان ميگيرد  و از مرز خيال ميگذرد.  توهمات قرون و اعصار برای بار ديگر زير و رو ميشود. جان ميگيرد. و تو در چشم اندازت ميبينی که همو درتاريکی های پر راز و رمز اسطوره و روشنای علم و دانش دنبال داروين در عمق غلتيده درآستانهء کمال آفرينش انسان با پدر نخستين رو به رو ميشود. «دراين هنگام، حيوانی با کمر خميده که به سختی گاهی روی دوپا و زمانی روی چهار دست و پا حرکت ميکرد، از پشت سنگ قبرهای اين گورستان به سوی ما آمد.» ص ١٨١

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Copyright © 2004, All rights reserved. Created by The Iranian cultural foundation . www.farhangiran.com   E-mail: webmaster@farhangiran.com