www.moinzadeh.com


 
zohor.jpg (348949 bytes)
zohor.jpg (348949 bytes)
besharat2.jpg (12881 bytes)
ayakhoda.jpg (348949 bytes)
komedikhodayan.jpg (298981 bytes)
ansooyesarab.jpg (282884 bytes)
khayam.jpg (483390 bytes)
 

payambarankherad.jpg (257548 bytes)

 

ره آورد

نامهٌ آزاد اندیشان ایران

شماره پنجاه

مدیر و سردبیر - حسن شهباز

  

بقلم:

غفور میرزایی

 

آن سوی سراب

  

همان طور که از نام کتاب بر می آید، نویسنده به «آن سوی سراب» رفته است و می خواهد خوانندهً خود را نیز از «سراب» نجات بدهد. البته یادمان باشد که در برهوت خشک و آفتاب سوزان تابستان، رسیدن به سراب مقدور نیست تا چه رسد به آن سوی سراب! ولی بوده اند کسانی که از این سراب عبور کرده اند و شاید هم نویسندهً «آن سوی سراب» از همان سالکان راستین باشد.

دانته نویسنده بزرگ قرن چهاردهم ایتالیا و آفرینندهٌ شاهکار جاودانی «کمدی الهی» در دیوار باورهای سَر به فلک کشیده و سِتَبر کلیسا رُم، ترک ایجاد کرد، به طوری که دو قرن بعد با انقلاب دینی و اصلاح دین، دیوار خرافات و موهومات و مهمتر از همه، حکومت سیاه هزار سالهٌ پاپ ها سرنگون گردید. امیدواریم که آقای هوشنگ معین زاده نیز بتواند چنین کنند.

می گویند دانته از ترجمهٌ «رسالت الغُفران» ابوالعلای مَعَرَی، لغت شناس و دانشمند بزرگ قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری، اندیشهٌ نوشتن «کمدی الهی» را بر گرفته است. او به خاطر آفریدن همین شاهکار که دانش و پیشرفت امروزی بشر به آن تا ابد بدهکار است، مدت بیست سال آواره از وطن بود.

شگفتا که باز می گویند ابوالعلای مَعَرَی کتاب رسالت الغُفران را از روی«ارداف نامهٌ»عهد ساسانی بر داشت کرده است. یعنی پا به پای نیار روانی موجودی به نام انسان به تکیه گاهی معنوی، بازار خرافه سازی و سوء استفاده از این نیاز نیز آغاز گردیده، افسانه ها ساخته شده، حدیث ها جعل شده، جنگ ها راه افتاده و به جای آرمش معنوی و رفاه و سعادت مادی، آدم ها کشته شده اند! والبته چه بسیار نویسندگانی که برای آگاهی و بیداری تودهٌ مردم از این خرافات و ناسازگاری های دینمداران که به نام دین تسمه ار گرُده مومنان می کشند، کتاب ها نوشته اند که «صحرای محشر» سید محمد علی جمال زاده، یکی از آن کتاب ها در دوران وانفسای اشغال ایران در نیم قرن پیش است.

در غرب صدها از این گونه کتاب ها نوشته شده است و علم و صنعت و اقتصاد و دمکراسی هم بسیار پیشرفت کرده است ولی با وجود این ها در همین غرب، خرافات و باورهای عجیب و غریب از ایران عقب مانده هم بیشتر و بدتر است.

نگاهی به فرقه های جیم جونز و دیوید کوروش و گروه های آماده برای رفتن به بهشت کنید! شاید بزرگ ترین تفاوت ما با این ها در پذیرفتن شیوهٌ حکومت دموکراسی است که خواه و ناخواه به نام دین حکومت کردن را نا ممکن ساخته است. این تنها در شیوه حکومت دیکتاتوری است که  می توان به نام خدا، به نام کلیسا، به نام اسلام، به نام کمونیسم و به نام مصلحت ملی ... حکومت کرد. آن جا که حکومت مردمی و مردمسالاری است دیگر به نام هیچ کس و هیچ عقیده ای به جز مردم و عقیده مردم، نمی توان حکومت کرد. هر کجا هم حکومت از مردم وسیله مردم و برای مردم باشد، تفاوتی نمی کند که مردم چه دینی و یا چه عقیده ای دارند و مجریان حکومت مُعمم یا مکلا هستند.

من نمی دانم با کتاب در«آن سوی سراب» می توان به شیوهٌ ادارهٌ جامعه مردمسالاری رسید یا نه؟ تصور می کنم اگر مردم بدانند که خدا و دین هیچ گاه حکومت نکرده و حکومت نمی کنند، بلکه این افراد هستند که به نام خدا و دین و ایدیولوژی... حکومت می کنند و اگر کسی حاکم شد و حکومت او از سوی مردم نبود به ناچار آن حکومت غیر مردمی است و هیچ کار غیر مردمی نمی تواند خدایی و دینی باشد.

اگر دینی، مردمی نبود، خدایی هم نیست و اگر خدایی، مردمی نبود، خدا نیست! چنین خدا و دینی، بیگمان، وسیله ای است که قدرت طلبان و منفعت جویان طمعکار و انحصار گرایان بی دین و بی خدا، که برای هدف های شخصی و گروهی خود ساخته اند و به کار می برند.

به نظر من در دنیای امروز، اگر مردم دارای«تفکر» بشوند و شیوهٌ «فکر کردن» برای حل مشکلات به آن ها داده شود، بهتر از«دیدارهای تخیلی» با خداست. در واقع این شیوهٌ مبارزه با خرافات، وسیله خرافات است، یعنی دفع فاسد به افسد کردن است.

شاید مبارزهٌ روشنفکران مذهبی در داخل ایران، بهتر و بی مقاومت تر از سوی تودهٌ مردم پذیرفته شود و به خرافه شویی از ذهن ها و عدم مشروعیت«حکومت دینی» زودتر بیانجامد. اما شاید این یک عقیدهٌ شخصی باشد و آزادی عقاید حکم می کند که برای معرفی کتاب 222 صفحه ای «آن سوی سراب» به سراغ خود این کتاب برویم.

 

نویسنده با قلمی توانا و دانشی گسترده، به صورت تخیلی، ملاقات هایی با خدا دارد و مشکلاتی را از خدا می پرسد و خدا هم با آن که «دانا و توانا» است در بسیاری از موارد از باز شدن دکان هایی به نام دین و دستوراتی به نام او، اظهار بی اطلاعی می کند که توانایی جلوگیری و یا تکذیب آن ها را نیز ندارد. خدا با دادن عقل و قدرت تمیز به مردم بار مسئولیت را در مورد راه درست و نا درستی که مردم انتخاب می کنند و می روند از دوش خود بر می دارد.

بزرگان  فکری ما در ده دوازده قرن پیش می گفتند که خدا«قانون» را آفریده است و نه            برنامه های لحظه به لحظه را. خدا وجود را آفریده و نه موجود را. اگر قانون  جاذبه باشد، دیگر خدا احتیاجی ندارد که زمین را به گردش در آورد و در فاصله هشت دقیقه نوری خورشید آن را نگاه دارد.

خدا اگر «حرکت» را در همهٌ هستی نهاده است دیگر لزومی به آفرینش شب و روز، لزومی به ایجاد تغییر و تحول و حتی لزومی به آفرینش مجدد زندگی و آفرینش تک تک گیاهان و حیوان ها و انسان ها ندارد.

پیروان معتزله می گفتند خدا از تعداد انسان ها هم بی خبر است و با دانایی مطلق نیازی به دانستن تعداد انسان ها ندارد تا چه رسد به نظارت لحظه ای و روزی روزانه و حساب تولد و مرگ آنان را نگاه داشتن! و این سخنان قرن های سوم و چهارم هجری در ایران قلمرو اسلام است.

نویسنده تا ملاقات خود را با خدا می گوید، هر شنونده ای از ظن خود یار او می شود و این یاری نیز نه برای کمک به شناخت حقیقت و از درون او جستن احوال او، بلکه بلافاصله به دنبال بهره برداری و دکان راه اندازی است.

نویسنده می خواهد مانند «ابوبکر محمد بن زکریای رازی» فریاد سر دهد که مردم، آن چه با عقل سازگار نیست، اگر به قرآن و پیامبر هم نسبت می دهند، درست نیست. می خواهد بگوید دانشمندان و پیامبران هر دو از دو راه مختلف در جستجوی و بیان حقیقت هستند.

چگونه ممکن است که خدا خودش جهان هستی را بر اصول قانون هایی خلق کرده باشد و آن گاه خودش آن قانون ها را با کارهای خلاف قانون یعنی- معجزه - بشکند؟ مگر خدا حاکم مستبد ضد قانون و خودسر است؟ به یاد داشته باشیم که «رازی» هم در قرن سوم و چهارم هجری می زیسته است.

نویسنده مقصر و مسبب بدبختی ها را «دین و مذهب» می داند و نه «خدا». او از قول خدا می نویسد:

-«دوست تو که این طور فریادش از دست حکومت مذهبی به آسمان می رسد، هرگز به فکرش رسیده که سبب بدبختی او و عامل در به دری اش، دین و مذهب و حکومت مملکتش بوده نه خدا؟ آیا هموطنان تو که شب و روز از دست حکومت ظالم و ستمگر آخوندی فریادش به آسمان بلند است، نمی بینند که در جوارشان مردمانی زندگی می کنند که حاکمانشان جرأت ندارند بر خلاف مصلحت ملتشان عملی انجام دهند؟».آن گاه به درستی نتیجه می گیرد و می نویسد:

- «چرا این آدم ها به جای جیغ و داد و فریاد بیهوده کشیدن، آستین بالا نمی زنند و ضد حکومت خود قیام نمی کنند؟».

راستی چرا مردم خودشان فکرشان را به کار نمی اندازند؟ چرا همه چیز را از حکومت می خواهند و با این خواستن، خواه نا خواه، همه امکانات سرزمین خود را در اختیار حکومت می گذارند، و هنگامی که حکومت با در اختیار گرفتن همه امکانات کشور، مقتدر و پر قدرت شد، از او توقع دارند که قدرت را نه برای حفظ منافع و مصلحت و عقیده خود، بلکه در راه مردم به کار ببرد؟

 اتفاقاً همین از دست دادن قدرت فردی، همین متحد نشدن با یکدیگر برای یک یا چند هدف مشترک، ما را زبون و محتاج کرده و چون از حکومت نمی توانیم داد خود را بگیریم، با گریه و دعا از خدا می خواهیم که داد ما را بگیرد. آنچنان هم به خدا قدرت می دهیم و او را از همهٌ کارهای دیگر باز می داریم که فرصت و قدرت نابود کردن حکومتی را داشته باشد که بی فکری و بی توجهی و بی خیالی خودمان وسیلهٌ روی کار آمدن و قدرت بی حساب او را فراهم آورده است. غافل از این که:

- «جان من خود کرده ای، خود کرده را تدبیر نیست».

ملاحظه می فرمائید که نه دین و نه مذهب و نه خدا، هیچ کدام ما را اسیر و محکوم نکرده اند. استفاده نکردن از عقل و خرد، استفاده نکردن از نیروی عمومی، بی قیدی، بی علاقگی به کار، مسئولیت ناشناسی، بی اعتمادی به خود و نیروی مردم.... ما را به این روزگار افکنده است.

اگر خدا و دین و مذهب و پیامبران راست باشند یا دروغ، اگر به جای متولی دین، متولی سلطنت یا متولی جمهوری، اگر به جای خرافات، علوم فیزیک اتمی و ریاضی و شعر و فلسفه... رایج باشد ولی ما همان ویژگس بالا و بی اعتنایی ها و نادانی را در بارهٌ شیوهٌ اداره امور اجتماعی خود داشته باشیم، بلافاصله شیادی دیگر و به نامی دیگر مسلط بر سرنوشت ما می گردد. اگر دین نبود قدرت نظامی، اندیشهٌ پیشرفت و ترقی و دیکتاتوری و کمونیسم و صد ایسم فلسفی دیگر بوده و هست! باید «الف» را کشت و نه معلم را.

خدای تخیلی آقای معین زاده چه خوب می گوید:«ولی مهم این است که در آینده اجازه داده نشود که خودکامگان به اسم دین و مذهب زمان امور شما را به دست گیرند. باید کاری کنید که حکومتی بر اساس رأی و خواست مردم روی کار آید و دکانداران دین – دیگر – فرصت فریبکاری و ابراز وجود نیابند.....

افسوس که خدای نویسنده به او می گوید: « دیر وقت است، برو بخواب!» ای کاش خود نویسنده به خود می گفت: فکر کن! دیر شده است! چاره ای بیاندیش! چانه زدن با خدای تخیلی هم درد تو را دوا نمی کند! بر خیزیم که شب گذشته است و خورشید علم و آگاهی در جهان تابیده است. خود را آماده زندگی در دنیای امروز کنیم تا بتوانیم از تجربیات جهان امروزی استفاده کنیم. تا بتوانیم عقاید خود را با دانش و آگاهی و درد شناسی و درمان آوری، بی ملاحظه و ترس، بیان کنیم. بتوانیم عقاید دیگران را گوش بدهیم و در صورت لزوم بپذیریم یا تحمل کنیم و راهی خردمندانه متناسب وهماهنگ با فرهنگمان برای زندگی کردن انسانی با هم و در کنار هم پیدا کنیم، پیش از آن که فنا شویم.

توفیق نویسنده را آرزومندم و خوانندگان را برای تهیه و خواندن این نوشته ارزشمند به فاکس شماره 33147687448 در کشور فرانسه رجوع می دهم.  غ – م

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Copyright © 2004, All rights reserved. Created by The Iranian cultural foundation . www.farhangiran.com   E-mail: webmaster@farhangiran.com